چشمک
پنجشنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۲، ۰۲:۱۷ ب.ظ
به همه خاطـره هایم گره ی کور
زدم
به یکی انگ و دگر وصله ی ناجور زدم
تو شدی منکـر ما بودن ما اینهمه
سال
همه بر خیل خوش خاطرم هاشور زدم
ازهمان دم که پرید عطر وجودت ز
تنم
مـُـردم و بـر بدنم یکـسـره کافــور زدم
لب من نوش دگر جز لب تو نوش
نکرد
بوسه تنها به لب خمره ی انگور زدم
خسته از آن همه روزِ پُرِ نیرنگ و
ریا
دل بریدم ز سحر بر شب بی نور زدم
رگ خشکیده ی من تیزی تیغی نبرید
من
به آن تیغ تـبـر تیزی ساطــور زدم
تو تنت را به تن گرم دگر دادی و
من
تن سردم به تن یـخ زده ی گـور زدم
چشم بر من تو ببستی و منم بر
دنیا
باز از پیش خدا چشمکت از دور زدم
کامیار کریمی
۹۲/۱۲/۲۲
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.