دلنوشته ها

شب بود و نسیم بود و باغ و مهتاب من بودم و جویبار و بیداریِ آب وین جمله مرا به خامشی می گفتند کین لحظه ی نابِ زندگی را دریابـــــــــــــــــ "محمدرضا شفیعی کدکنی"

دلنوشته ها

شب بود و نسیم بود و باغ و مهتاب من بودم و جویبار و بیداریِ آب وین جمله مرا به خامشی می گفتند کین لحظه ی نابِ زندگی را دریابـــــــــــــــــ "محمدرضا شفیعی کدکنی"

پربیننده ترین مطالب

سفر عشق جگر می خواهد

پنجشنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۲، ۰۲:۱۶ ب.ظ

شب سردیست ، دلم دیده تر می خواهد

دل ِ آشفته من از تو خبر می خواهد

قهوه و شعر و خیال ِ تو و این باد خنک

باز لبخند بزن ، قهوه شکر می خواهد

امشب آبستنم از تو غزلی شور انگیز

باخبر باش که این طفل پدر می خواهد

غارتم کرده ای و خنده کنان می گویی

صید دل از کف یک سنگ هنر می خواهد

ترس در جام دلم ریخت، در این راه اگر…؟

یادم آمد سفر عشق جگر می خواهد

صفورا یال وردی


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۲/۲۲

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
تجدید کد امنیتی