دلنوشته ها

شب بود و نسیم بود و باغ و مهتاب من بودم و جویبار و بیداریِ آب وین جمله مرا به خامشی می گفتند کین لحظه ی نابِ زندگی را دریابـــــــــــــــــ "محمدرضا شفیعی کدکنی"

دلنوشته ها

شب بود و نسیم بود و باغ و مهتاب من بودم و جویبار و بیداریِ آب وین جمله مرا به خامشی می گفتند کین لحظه ی نابِ زندگی را دریابـــــــــــــــــ "محمدرضا شفیعی کدکنی"

پربیننده ترین مطالب

پیله...

پنجشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۲۹ ب.ظ

بهت پیله کردم نمیمونی پیشم
نه میمیرم اینجا نه پروانه میشم
از عشق زیادی تو رو خسته کردم
تو دورم زدی خواستی دورت نگردم

بازم شوری اشک و لبهای سردم
من این بازی رو صد دفعه دوره کردم
نه راهی نداره گمونم قراره
یکی دیگه دستام و تنها بزاره

دیگه توی دنیا به چی اعتباره
کسی که براش مردی دوست نداره
من و بغض و بارون، سکوت خیابون
دوباره شکستم، چه ساده، چه آسون

به پاتم بسوزم تو شمع هم نمیشی
تو حوّای دنیای آدم نمیشی
غرورت گلومو به هق هق کشیده
آدم که قسم خوردشو دق نمیده

من و تو یه عمر دو تا خط صافیم
شده عادت ما که رویا ببافیم
بشینم و عشقو به بازی بگیریم
واسه زندگی.کردنامون بمیریم

چه سخته تو تنهایی شرمنده میشیم
ماها قهرمانیم و بازنده میشیم
مثل عصر پائیزیِ'ه رنگ و رومون
واسه خیلی ها خاطره'س آرزومون

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۱/۲۸

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
تجدید کد امنیتی