در انتظار فرصتی از دست می روم
بعد از تو من به راحتی از دست می روم
از زندگی اگرچه که رو دست خورده ام
شادم که بی شکایتی از دست می روم
در انتظار فرصتی از دست می روم
بعد از تو من به راحتی از دست می روم
از زندگی اگرچه که رو دست خورده ام
شادم که بی شکایتی از دست می روم
به همه خاطـره هایم گره ی کور
زدم
به یکی انگ و دگر وصله ی ناجور زدم
تو شدی منکـر ما بودن ما اینهمه
سال
همه بر خیل خوش خاطرم هاشور زدم
شب سردیست ، دلم دیده تر می خواهد
دل ِ آشفته من از تو خبر می خواهد
قهوه و شعر و خیال ِ تو و این باد خنک
باز لبخند بزن ، قهوه شکر می خواهد
زیبای
من ،عروس ِ قشنگ ِ شمالها
ای
انـتـهای خـوب ِ همه احتمالـها
تا از
خطوط ِ ممتد ِ چشمان ِ من روی
پـر می
شود تمام ِ شبم از سئوالها
بُرده عِطر سیبِ یکدیگر چنان از هوشمان
می
تراود قطره قطره مستی از آغوشمان
آن چنان از شربتِ لب های
هم نوشیده ایم
کر شده گوش فلک از بانگِ
نوشانوشمان
کُردی بپوش, چارقد و شال را ببند
روبند را کنار بزن, یک دهن بخند !
چوبی بگیر, قلب مرا دستمال کن
تا دختران دهکده هم عاشق ات شوند
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را
گلی از شاخه اگر می چینیم
برگ برگش نکنیم
و به بادش ندهیم!
لااقل لای کتاب دلمان بگذاریم
و شبی چند از آن
هی بخوانیم و ببوسیم و معطر بشویم
شاید از باغچه ی کوچکِ اندشه مان گل روید...!
"سهراب سپهری"