آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت
بهت پیله کردم نمیمونی پیشم
نه میمیرم اینجا نه پروانه میشم
از عشق زیادی تو رو خسته کردم
تو دورم زدی خواستی دورت نگردم
گه گاه اگر با من تو صحبت کرده باشی
حتی اگـر از مـن شـکـایت کـرده باشی
گـه گـاه اگـر مــانـنـد ایــام گــذشـتــه
از دلخوری هایت حکایت کرده باشی
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او کــه هرگز نتوان یافت همانندش را
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غــــزل و عاطفــــه و روح هنرمندش را
در انتظار فرصتی از دست می روم
بعد از تو من به راحتی از دست می روم
از زندگی اگرچه که رو دست خورده ام
شادم که بی شکایتی از دست می روم
به همه خاطـره هایم گره ی کور
زدم
به یکی انگ و دگر وصله ی ناجور زدم
تو شدی منکـر ما بودن ما اینهمه
سال
همه بر خیل خوش خاطرم هاشور زدم
شب سردیست ، دلم دیده تر می خواهد
دل ِ آشفته من از تو خبر می خواهد
قهوه و شعر و خیال ِ تو و این باد خنک
باز لبخند بزن ، قهوه شکر می خواهد
زیبای
من ،عروس ِ قشنگ ِ شمالها
ای
انـتـهای خـوب ِ همه احتمالـها
تا از
خطوط ِ ممتد ِ چشمان ِ من روی
پـر می
شود تمام ِ شبم از سئوالها
بُرده عِطر سیبِ یکدیگر چنان از هوشمان
می
تراود قطره قطره مستی از آغوشمان
آن چنان از شربتِ لب های
هم نوشیده ایم
کر شده گوش فلک از بانگِ
نوشانوشمان